Thursday, December 22, 2005
به جستجوی تو
به درگاه کوه می گریم
درآستانۀ دریا و علف
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چارراه فصول
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
*
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد
پس به هیاُت گنجی در آمدی،
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سال
دلپذیرتر کرده است
*
نامت سپیده دمی است
که بر پیشانی آسمان می گذرد
- متبرک باد نام تو -
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را ......

***

آخرین باری که من رو بوسیدی
شب یلدا بود
اون شب اصرار داشتی که حتما ما رو ببوسی
به چه زحمتی از تخت کشیدم بالا و خودم رو رسوندم به تو
تخت آی سی یو ، پهن و بلند
با یه عالمه لوله و دستگاه که بهت وصل بود
من رو بوسیدی و بهم لبخند زدی
بهت قول دادم تا آخر هفته میایی خونه
- خوب دکترت بهم گفته بود -

آخرین باری که بوسیدمت
صبح روز اول دی بود
گونه ات گرم بود و
لبخندی به لب داشتی
آروم توی کشوی سرد خونه خوابیده بودی
فرداش برگشتی خونه
اما ،
روی دستهای تشییع کننده ها

یک سال پیش
پر کشیدی و رفتی و
همۀ شادیهای دنیا هم با تو پر کشید

بابا
جات توی لحظه لحظۀ زندگیم خالیه
نظر؟

  Tuesday, December 13, 2005
این روزا ، روزای امتحانه
صبحها تو اتوبوس به سمت دانشگاه
اکثر آدمها کتابی ، جزوه ای ، کاغذی دستشونه و دارند به شدت درس می خونند
اگه اینا در طول ترم هر روز این جوری درس خونده بودند حالا دیگه لازم نبود چیزی بخونند
نظر؟