Saturday, December 20, 2008
با یاد تو
بر می خیزم
هر صبح
از گرانسنگ ترین رویاها
تا شاید ناگاه
از پس پرده و پنجره و آیینه
تو در آیی
همچون خورشید
وسپس آنگاه
که جای خالی تو را می بینم
لیموی لبان مرگ را
با دندان عطشم
می فشرم
با یاد تو هر صبح
بر می خیزم
تا آن دم
که بالشم خشت شود
پرویز حسینی
چهار سال گذشت.
نظر؟

  Sunday, December 14, 2008
برف قشنگی آمده
عاشق اینم که بریم تو برفا قدمی بزنیم
-ترجیحا از جاهایی که پا نخورده راه بریم -
کلی برف بازی کنیم
بعد خسته و نفس نفس زنون خودمون رو برسونیم به اون رستورانی که
دیواراش سنگی-اند و میز و صندلیهاش چوبی-اند و تو شومینه-اش چوب می سوزه
سوپ داغی بخوریم و پیاده برگردیم خونه و
من تمام راه غر بزنم که سردمه و یخ زدم و
کفشام پر از آب شده و پس چرا نمی رسیم و ....
....
....
بالاخره برسیم خونه
لباسای خشک و گرم و نرم بپوشیم و
یه شیر قهوۀ داغ درست کنیم و بشینیم کنار شومینه،
از پنجره برف ریز ریزی که دوباره شروع شده رو تماشا کنیم
یواش یواش گرما بره تو جونمون و کم کم قندیلامون آب بشه
همونجا ولو بشیم و حرف بزنیم و شعر بخونیم ......
...... تا خود صبح
نظر؟

  Monday, December 08, 2008
ای بهار سبز دور از دسترس
محو پاییزم به فریادم برس
بر تنم زخم تبرها را ببین
دست باد،این برگ و برها را ببین
نخل احساسم، ولی بی برگ و بار
چشم در راه توأم آه ای بهار
فصل فصلم قحطی عطر گل است
قحطی آواز ترد بلبل است
تشنۀ یک جرعه بوی شبنمم
زیر بار خشکسالی ها خمم
ها ببین متروکم از اهل نظر
خشک و خالی بی شمیم و برگ و بر
رفته ام از یاد سبز هر چه باغ
هیچکس از من نمیگیرد سراغ
خواب دیدم یک سحر از شرق نور
می کنی از خلوت سردم عبور
با تو احساس تکامل می کنم
می شوم سرسبز و هی گل می کنم
ای که داری عطر یاس و اطلسی
" کی به فریاد دل من می رسی؟"

محمد رحیمی
نظر؟

  Wednesday, December 03, 2008
خانم نسبتا مسنی کنارم نشسته، اسمش "جین"ه
سر صحبت رو باز می کنه:
جین: من تو مغازۀ گیاهان دارویی (عطاری؟) کار میکنم
من: چند ساله این مغازه رو دارین؟
جین: اه ، نه ، من صاحب مغازه نیستم، اونجا فروشنده ام
من (به جین ): چه خوب ، هر روز کار می کنین؟
من ( تو دلم): آخی ، طفلکی تو این سن هنوز مجبوره کار کنه
جین: نه ، فقط دو روز در هفته کار می کنم. من قبلا تو کالج مشاور مالی بودم، بعد از بازنشستگی دو سه سالی تو خونه موندم، حوصله-ام سر رفت، حالا برای این که فعال باشم دارم تو مغازه کار می کنم
من (به جین ): خیلی فکر خوبی کردین که دو روز کار می کنین، بیشتر از این خسته میشین
من ( تو دلم): باریکلا ، عجب زن فعالیه ، آفرین
جین : راستش دو روز فقط می تونم کار کنم ، بقیۀ روزا مشغولم ، آخه من دانشجوی سال چهارم Humanities تو دانشگاه هستم
من (به جین ، در حالی که زبونم بند اومده! ): چه عالی.....
من ( تو دلم): خدایا ، یعنی میشه وقتی منم همسن این خانم شدم ، اقلا نصف فعالیت این خانم رو داشته باشم؟

دیگه نمی تونم حرف بزنم، همین جور با چشمای گرد و نگاه پر تحسین فقط نگاهش می کنم و گوش می کنم تا اون همچنان از برنامه های آینده اش برام بگه ......
نظر؟